کد مطلب:318406 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:241

گفتار اول
ایدئولوژیهای وارداتی

1. تجددخواهی



اندیشه ای كه تحت عنوان تجددخواهی و ترقی گرایی در شرایطی كه بعد از شكستهای متوالی ایران از روس در دوران قاجاریه و تحمیل قراردادهای تركمن چای و گلستان، اذهان را به تلاش برای پاسخگویی به علت این رخدادها به خود جلب كرد، همانا عقب ماندگی تكنولوژیك و ضعف تسلیحات نظامی و فقدان سازماندهی قوای ارتش را نشان می داد.



آنچه از دور چشمها را خیره می كرد و زرق و برق آن دلها را می ربود، دانش و تكنولوژی جدید بود. اولین چشم انداز تجددگرایی دستاوردهای به اصطلاح علمی آن بود. دومین چشم انداز آن، نحوه متفاوت اداره امور جامعه و رابطه مردم با حاكمان خود بود. سخن گفتن از وجود «قانون»، مجلس قانونگذاری و انتخاب نماینده مجلس و رئیس حكومت از طریق انتخابات بود.



امّا مهم ترین چشم انداز این اندیشه كه عامل اصلی تجدیدگرایی محسوب می شد و به زعم منادیان آن، موجد و موجب همه این تحولات، به زیركشیدن خدا از اریكه خدایی و پشت كردن به مجموعه آن، چیزی بود كه به نام دین و حكم خدا از طریق كلیسا و كشیشان، قرنها بر جهانیان اعمال شده بود.



انسان و عالِم غربی از طریق دست كشیدن از دین در مفهوم كلیسایی آن به علم رسیده بودند و حاكمیت انسان بر سرنوشت خویش را با نفی سلطه پاپ و كلیسا كه به نام دین و از جانب خدا، حكومت مطلقه خود را توجیه كرده بودند، به دست آورده بودند. عده ای از مرتبطین با غرب این وجه از اندیشه تجدیدخواهی را نیز اخذ كرده بودند، بدون آنكه بتوانند به سابقه تاریخی آن دیار و شرایط ویژه ای كه آن وضعیت را موجب شده بود، بیندیشند و جنگ علم و دین و عالِم و كشیش را عیناً در جامعه ایرانی جاری و ساری می یافتند.



پس از نهضت مشروطه، موضع گیری بخشی از مشروعه خواهان در عمل به نوعی در موضع دفاع از استبداد قرار گرفتند، در مقابل، غرب گرایان بهانه نظری مناسبی برای نشان دادن همسویی استبداد و دین گرایان به دست آوردند و مواضع ضد دینی خود را با سهولت نظری بیشتری، تعقیب كردند و سرانجام، خود مدافع و توجیه كننده و حتی مباشر خشن ترین نوع استبداد رضاخانی شدند.(1)



ورود جریان تجددگرایی به ایران در مراحل آغازین، با زمینه های نسبتاً مساعدی همراه بود و موانع موجود بر سر راه آن از كفایت لازم برای مقابله مؤثر با تجددگرایی برخوردار نبود و در دوران پهلوی به حمایت دربار مستظهر بود و اربابان خارجی نیز مددكارشان بودند؛ امّا این جریان فكری به تدریج جاذبه های اولیه خود را از دست داد. عمده ترین عوامل مؤثر در این فرآیند عبارت انداز:



1. ضعفها و كاستیهایی كه این اندیشه در زادگاه خود، یعنی غرب با آن مواجه شد و آن ظهور مقوله بی عدالتی و استثمار خشن حاصل از نظامهای اقتصادی لیبرال در جوامع سرمایه داری غرب بود.



2. استعمار خشن و عریان بخش اعظم نقاط جهان توسط كشورهای اروپایی و غارت منابع مالی، طبیعی و انسانی و حتی برده گیری و اسارت میلیونها انسان محروم و زجر كشیده از سرتاسر آفریقا و بسیاری از مناطق آسیا و آمریكا، اذهان جستجوگر و چشمان بصیر را با تردیدهای بسیار جدی درخصوص حقانیت و اعتباراندیشه ها مواجه ساخت.



3. اندیشه وران ایرانی، علاوه بر دو عامل مذكور، واقعیت ملموس دیگری را نیز در برابر چشم خود داشتند كه تجدد و مدرنیسم منبعث از غرب را با چالشهای جدی مواجه ساخت. عملكرد مدافعان تجدد و حاكمیتهای دست نشانده ای، چون پهلوی اول و دوم كه هر دو توسط انگلیس و آمریكا بر جامعه ایران مسلط شده بودند، خشن ترین دیكتاتوریها و نظامهای استبدادی را تحت لوای تجددو با حمایت و مباشرت روشنفكران مدعی آزادی و مدافع ترقی اعمال كرده بودند، جایی برای كمترین خوش بینی و تداوم جلوه های اولیّه این اندیشه های وارداتی باقی نگذاشت. طی دهه های پایانی عمر رژیم شاه، دیگر كمتر كسی بود كه در حال و هوای خوش بینی منورالفكرهای اولیّه باقی مانده باشد. در نتیجه آن ایده ها برای ژرف اندیشان، متاعی كاملاً رنگ باخته بود كه حقیقت را بر نمی تافت و جستجو برای یافتن ایده های جدید آغاز شده بود.(2)



2. سوسیالیسم



دومین جریان فكری كه پس از تولد آن در غرب، همچون طوفانی سهمگین همه نقاط عالم را در نوردید و به صورت اصلی ترین رقیب اندیشه های لیبرالیستی خود را عرضه كرد، سوسیالیسم بود. این اندیشه كه در حقیقت واكنش فعال برای مقابله با بنیادی ترین ضعف و پیامد دستگاه فكری لیبرالیسم كلاسیك، یعنی «استثمار و بی عدالتی» بود، «عدالت» را شعار اصلی خود اعلام كرده بود؛ نظامی كه در آن «عدالت» معرّف و مقوّم آزادی است.



ماركسیسم در رابطه با مذهب نیز یك گام فراتر از لیبرالیسم برداشته بود؛ چرا كه اگر لیبرالیسم در رابطه با مذهب، سكولاریسم یا خانه نشینی مذهب و عدم مداخله آن در امور اجتماعی را مطرح كرده بود، ماركسیسم، مذهب را عامل توجیه نظام طبقاتی و افیون توده ها معرفی كرده، و مذهب خانه نشین را نیز مزاحم آگاهی طبقاتی طبقه كارگر، به حساب آورد.



نفی روابط استعماری و طرح شعار دفاع از خلقهای محروم و حمایت از نهضتهای رهایی بخش و جاذبه های عدالت خواهانه این ایدئولوژی را مضاعف می كرد. گسترش این اندیشه در كمتر از 50 سال به رقیب اصلی حوزه اندیشه ای و سیاسی دنیای سرمایه داری مبدل شد.



در ایران نیز همزمان با شروع حاكمیت رضاخان، حضور جسته و گریخته این اندیشه را شاهدیم. از سال 1315 ظهور سیاسی جدی تر آن را در قالب گروه 53 نفره تقی ارانی به خاطر داریم. در دهه 1320، از دو سو شاهد روند رشد و حضور این اندیشه در ایران هستیم. در مناطق شمال كشور، هواداران این اندیشه تا حد تشكیل دولت خودمختار، یا مستقل، پیش رفتند. در تهران و سایر نقاط نیز حزب توده به یكی از پر سر و صداترین تشكیلات حزبی مبدل شد. نشریات آن، موج آفرین صحنه های فرهنگی - اندیشه ای كشور شدند و اندیشه های سوسیالیستی به یكی از پر جاذبه ترین جریانهای فكری - سیاسی كشور تبدیل شد. البته، توفیق این جریان فكری در سطوح روشنفكری به مراتب بیشتر از توفیق آن در توده مردم بود و تعارض بنیانهای فكری - اعتقادی ماركسیسم با مذهب و فرهنگ توده مردم، مانع از توفیق همه جانبه آن در این عرصه بود.



شاید بتوان گفت سوسیالیسم در تعبیر ماركسیسم - لنینیسمی آن به همان سرعت اعجاب انگیزی كه رشد كرده بود، سراشیب سقوط را نیز طی كرد. عوامل چندی در این فرآیند دخالت داشته اند كه اجمالاً به آن اشاره می شود:



1. سوسیالیسم این اقبال را داشت كه توانست به سرعت تا حد ایدئولوژی یك حكومت نوپا و برخاسته از انقلاب اجتماعی، صعود نماید؛ ولی همین عامل، تبدیل به یك عامل بازدارنده شد؛ چون كلیه عملكردها و اقدامات این حكومت به حساب ماهیت این اندیشه ثبت می شد. حكومت شوروی به ویژه از دوره استالین به بعد، تصویری خشن و پر خفقان از خود به نمایش گذاشت كه با بزرگ نمایی و تبلیغات اردوگاه مقابل، دستاورد این ایدئولوژی را كریه و غیرقابل دفاع نمود و این تلقی را به وجود آورد كه جوامع برای به دست آوردن عدالت، باید از آزادی چشم بپوشند. در صورتی كه برای اهل تأمل نشانه های فراوانی وجود داشت كه در مقابل آزادیهای از دست رفته، عدالت حقیقی نیز به بار نیامده است.



2. پس از جنگ جهانی دوم، مسئله تقسیم حوزه نفوذ هر یك از دو بلوك و تفاهمهایی كه در این زمینه بین دو ابرقدرت آن روز به عمل آمد، شعار جهان وطنی، ماركسیسم را نیز خدشه دار نمود و بسیاری از هوشمندان شاهد بودند كه منافع استراتژیك و حیاتی شوروی، در موارد متعددی، منافع خلقهای محروم را تحت تأثیر خود قرار می داد.



3. این دو مسئله از دید خردورزان، در ایران نیز پنهان نماند؛ به ویژه آنكه عملكرد حزب توده، نمونه های بومی این كاستیها را نیز به وضوح نشان می داد. در ماجرای نهضت ملی شدن نفت، توده ایها به جای دفاع از حقوق ملی، از اعطای امتیاز نفت شمال به شوروی دفاع می كردند و در نهضت 15 خرداد 1342 نیز شوروی، به امید برخورداری از امتیازات اعطایی شاه، هم صدا با رژیم شاه، مقاومت مردم را ارتجاع سیاه نامید. علاوه بر این، مواضع سازشكارانه برخی از ماركسیستهای قدیمی و همكاری با رژیم شاه، آنچنان وجهه ماركسیسم از نوع توده ای و روسی آن را از بین برد، كه در دو دهه آخر عمر رژیم شاه، ماركسیسم چینی و كوبایی بر نوع توده ای و روسی آن برتری یافت. البته، این حوزه متأخر ماركسیستی نیز از آسیب پیامدهای ماهوی آموزه های آن در امان نماند و اتفاقات خشن و بی رحمانه ای كه تحت عنوان تصفیه های درون گروهی - متعاقب تغییر مواضع ایدئولوژیك توسط جناح ماركسیست شده سازمان مجاهدین خلق كه در حال مبارزه زیرزمینی و مسلحانه بر ضد رژیم شاه بود - به وقوع پیوست، یك بار دیگر، حاكی از آن رفتارهای استالینیستی، و گویا جزئی اجتناب ناپذیر از آموزه های این ایدئولوژی است.



به هر حال، مجموعه این رخدادها و چالشهای نظری مربوط به آن، دست كم در دهه های آخر عمر رژیم شاه، ماركسیسم و اندیشه های سوسیالیستی را در منظر حقیقت طلبان، از وجاهت قبلی و اولیه انداخت و راه را برای جستجو و تأمل در سایر ایدئولوژیها و نحله ها هموارتر كرد.(3)



3. ناسیونالیسم



بسیاری از صاحب نظران نمی توانستند نسبت به نتایج و پیامدهای استعماری عملكرد غرب بی تفاوت باشند؛ لذا اصل دفاع از هویت ملی و تأكید بر منافع و حقوق پایمال شده اقوام و گروه های انسانی توسط قدرتهای مسلط و بیگانه، مورد توجه قرار گرفت. این فكر به تدریج در شكل ناسیونالیسم یا دفاع از منافع ملی در مقابل بیگانه، موضوعیت یافت.



این اندیشه می توانست علیه تهاجم و سلطه قدرتهای غربی به كار گرفته شود؛ ولی از جهت دیگر، این اندیشه در خدمت آن قدرتها بود و خود آنها مروج و مؤید آن بودند. قدرتهای غربی در مسیر اقدامات سلطه طلبانه و استعماری خود هرجا با حكومتهای قدرتمندی مواجه می شدند كه وجود آنها مانع منافعشان بود، از حربه ناسیونالیسم برای ایجاد تنش و تهییج قومیتها و گروه های نژادی، زبانی و مذهبی موجود در قلمرو آن قدرت و ساز كردن نغمه استقلال طلبی آن قومیتها، علیه حكومت مركزی سود جستند.



اوج حضور فعال این اندیشه در دو دهه پس از جنگ جهانی دوم است كه همواره با به سرآمدن عمر دوران استعمار كلاسیك همراه گردید؛ هرچند دیری نپایید و سلطه های پنهان و عمیق تر در شكلهای جدید آن (استعمار نو) ادامه یافت.



دهه بعد از شهریور 1320 و رخدادهایی كه تحت عنوان نهضت ملی شدن صنعت نفت ایران به وجود آمد، نمونه ایرانی این جریان فكری است. ژرف اندیشان به تدریج متوجه شدند كه ناسیونالیسم، حداكثر، ایدئولوژی موفق برای مرحله مبارزه با بیگانه است؛ ولی در مورد نحوه اداره امور جامعه، فاقد دستگاه فكری و بنیانهای نظری لازم است. در عمل، بسیاری از انقلابیون، پس از توفیقات اولیه به تبعیت از راه كارهای لیبرالیستی یا سوسیالیستی و بعضاً تلفیقی از آن دو، مسیر را پیموده اند.



در ایران نیز یأس و سرخوردگی ناشی از شكست نهضت ملی و مواضع منفعلانه هواداران و رهبران سیاسی - اندیشه ای آن، طی دوران 20 ساله بعد از كودتای آمریكایی 1332، شادابی و طراوت لازم را از اندیشه های ملی گرایانه زدود؛ به گونه ای كه در رقابتهای ایدئولوژیك دهه 1350، این اندیشه قادر به جذب نیروی جدید نبود و معدود عناصر بازمانده از دهه های گذشته، بسیار كم تحرك تر از جریانهای رقیب، حضوری كمرنگ و محتاطانه داشتند.(4)

1. علي محمد حاضري، فرآيند بالندگي ايدئولوژي انقلاب اسلامي، فصلنامه متين، شماره اول، سال اول،زمستان 1377، ص 113.

2. همان، ص 115.

3. همان، ص 119.

4. همان، ص 121.